*یکی یدونه*
*یکی یدونه*
در این دنیا که نامردی رواج است... تو هم نامرد باش که مردی حرام است...

دختر بهش گفت اگر من بتونم دنیا رو واسه یه روز ببینم عروس تو میشم. چند هفته گذشت تا

اینکه یه نفر پیدا شد که چشاشو به دختر بده.

حالا دیگه میتونست دنیا رو ببینه. وقتش بود که به قولش عمل کنه.

پسر به دختر نزدیک شد و پیشنهادش رو دوباره گفت. ولی اینبار دختر گفت

خدایا این چه بخت شومیه که منو رها نمیکنه. نه من نمیتونم با تو زندگی کنم تو نابینایی

و من نمیخوام عمرمو به پای مراقبت از تو هدر بدم. و از او دورشد...

پسر در حالی که اشکاشو پاک میکرد ب خود گفت;

پس قول بده که مراقب چشمانم باشی...





نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, توسط گلشن
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.