*یکی یدونه*
در این دنیا که نامردی رواج است... تو هم نامرد باش که مردی حرام است...

اگه بهش زنگ میزنی رد میکنه...

اگه بهش میگی دوست دارم و اون فقط میخنده...

اگه شبا بدون شبخیر گفتن تو خوابش میبره...

یعنی تاریخ انقضای تو توی دلش تموم شده...

این یه قانونه. با قانون ادما نجنگ...

غرورت له میشه...

 

*ما از اوناش نیستیم که لبامون قلمبه باشه.

*ما از اوناش نیستیم هیکلمون چشمگیر باشه.

*ما از اوناش نیستیم که موهاش بلونده و چشاش کشیده و رنگیه.

*ما از اوناش نیستیم که یه پسر مارو ببینه بگه اووف چه هلویی.

*ما داف نیستیم داداش من.

*ما صبح تا شب تو رختخواب نیستیم.

*جیگر نیستیم.

*اما میدونی.... دلمون هرزه نیست وقتی میگیم دوست داریم از ته قلب

پاکمونه... میتونی درک کنی؟؟

اگه بتونی بخاطر ظاهر بقیه دلمو نشکونی و دوسم داشته باشی مردی...

 

گاهی عکسی را میسوزانیم...

گاهی عکسی ما را میسوزاند...

گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه میکنیم...

گاهی سالها با یک عکس زندگی میکنیم...

 

تنت در اغوش کسی و دلت پیش دیگری...

اگر صدبار هم خطبه بخوانند خیانت است...

 

صدا.... دوربین.... حرکت...

باز هم برایم چند وقتی نقش بازی کن...

 

هیچگاه نفهمیدم چه رازیست بین دل و دستم...

از دستم رفت به هرچه دل بستم....

 




نوشته شدهیک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, توسط گلشن

 

 

سیلااااااااااااااااااام نه سلوووووووووووم نه سلاااااااااااااااام نه این

بهتره سام علیک...

چطور مطورایید? خوووووووفید...

بچه های بلوگفایی من هرکاری میکنم نمیتونم براتون نظر بذارم

باور کنید نمیشه...

کسایی مثه داداش ناصر...ابجی ویدا... پویا جون... عاتکه

جون... داداش علیرضا...داداش نیما...

و خیلی های دیگه منو ببخشید... ولی بدونید به یادتونم هر روزم

میام تا بالاخره نظر بذارم...

دوستون دارم... بچه های دیگه هم دوس دارررررررررررم... 

واقعا نمیدونم چرا نمیشه

 




نوشته شدهشنبه 26 اسفند 1391برچسب:, توسط گلشن

12ماه گذشت....

بعضیا دلشون شکست... بعضیا دل شکوندن...

خیلیا عاشق شدن و خیلیا تنها موندن...

خیلیا از بینمون رفتن... خیلیا بینمون اومدن...

گریه کردیم و خندیدیم...

زندگی برخلاف ارزو هایمان گذشت و گاهی بر وفق مراد...

تقریبا 9روز مونده...9روز از همه ی اون خاطره ها...

ارزو دارم نوروزی که پیش رو دارید اغاز روز هایی باشه که ارزو دارید...

پیشاپیش سال نو مبارک یادتون باشه من اولین نفرم بهتون تبریک میگم...




نوشته شدهچهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, توسط گلشن

خب دلم واستون سوخت که دارم اپ میکنم.

بعضیاتون خیلی گیر میدین هاااااااااااااااا..... اینم بخاطر شما اپ کردم.

 

من هرگز یه اشتباه رو دوبار تکرار نمیکنم...

قشنگ یه هفت هشت بار تکرار میکنم تا مطمئن شم...

 

توی شهربازی تو بعضی از این وسایل بازیش باید یه دکمه ی غلط کردم هم بذارن.خخخخخ

 

به نی نی میگن عشق ینی چی...

میگه:بزالی لفیقت از پفکت بخوله اما یتی یتی...

 

تاحالا دقت کردین...

شانس یه بار در خونه ادمو میزنه..

بد شانسی دستش  رو از روی زنگ بر نمیداره..

بدبختی هم که کلا کلید داره..

 

هیچوقت کار امروز رو به فردا ننداز...

فردا یه عالمه کار داری. قشنگ بندازش واسه دو سه هفته دیگه...

که خیالتم راحت باشه...

 

نظررررررررررر یادت نره کشل که انقدر گیر میدی.اگه نذاری; حالا دیگه خود دانی...

 




نوشته شدهجمعه 18 اسفند 1391برچسب:, توسط گلشن

 

سیلامممممممم بچه ها

من دیگه اپ نمیکنم تا نظرام کمه کم به 50تا برسه.

انقدر زود زود اپ کردم بعضیا پررررررررررررو شدن.

دخملا و پسملا به دل نگیرن که دل درد میگیرن خخخخخخ

با همتون نیستم با بعضیام...

راستی بچه ها به علت کمبود جا چندتا از مطالب تو صفحه ی اصلی

نیستن میتونین از تو  مطالب نوشته شده سمت راست به اونام سر بزنید.

پس من فقط میام جواب نظراتتونو میدم.




نوشته شدهدو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, توسط گلشن

ادما تا وقتی کوچیکن دوس دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن...

وقتی بزرگتر میشن پول دارن اما وقت ندارن...

وقتی هم پیر میشن پول دارن وقت هم دارن... اما دیگه مادر ندارن.

 

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار میشود... اما زودتر از او به خانه بر میگردد.

 

سلامتی پسری که...

10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...

20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...

30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...

باباش گفت چرا گریه میکنی؟

گفت اخه اونوقتا دستت نمی لرزید...




نوشته شدهشنبه 12 اسفند 1391برچسب:, توسط گلشن

داستان زیر خیلی قشنگه حتما نظرتونو راجع به شانس این مرد بگید.

چند ماهی میشه  عقد کردم. زنم رو خیلی دوس دارم. اما ی خواهر زن دارم که از وقتی عقد

کردیم همیشه با من شوخی های ناجور میکرد... منم احساس بدی بهم دست میداد.

ی روز که همسرم و پدر و مادرش رفته بودن خرید از من خواست برم خونشون. من اول قبول

نکردم ولی نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت برم. بالاخره بعد از چند بار خواهش کردن

قبول کردم. حدود ی ساعت بعد زنگ در رو زدم. خواهر زنم اومد در رو باز کرد...

ی تیشرت و ی شلوارک پوشیده بود. ارایش غلیظی هم کرده بود... دستشو سمتم دراز

کرد و با صدای نازکی گفت سلام. اولین بار بود اونقدر زیبا ب نظرم میومد. چند لحظه با

تعجب نگاش کردم و گفتم سلام خوبی؟ کار داشتی؟

با عصبانیت دستشو کشید و گفت باشه دست نده. بعد رو مبل نشست.

دلم شکست ولی نمیخواستم بره به زنم چیزی بگه با این حال دلم میخواست

دستمو بندازم گردنش. بلند شد تو چشام نگا کرد بعد سرشو انداخت پایین و گفت

من میرم بالا تو اتاق... اگه خواستی بیا البته حواست باشه باید با خودت 50 تومن

بیاری. بعد از پله ها بالا رفت و ی چشمک زد.

چند لحظه گذشت و من ب این فکر میکردم چیکار کنم...

برگشتم و از خونه زدم بیرون اما تا در رو باز کردم متوجه همسرم و پدرش شدم.

داشتن گریه میکردن. پدر زنم گفت تو از امتحان سر بلند بیرون اومدی حالا میتونم دخترمو با خیال راحت بدم بهت. زنم هم خیلی خوشحال بود ومن از همه خوشحال تر.

نتیجه اخلاقی;همیشه کیف پول خود را در ماشین جا بگذارید...

 




نوشته شدهسه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, توسط گلشن

 

چند وقت بود ی مزاحم تلفنی داشتم...  ی مدت مزاحم نشد از شرش راحت شدم. حالا اس داده;

سلام خوبی. شرمنده ی مدت سرم شلوغ بود نتونستم مزاحم شم... چ خبرا...

ینی تحریما تا این حد فشار اورده....

 

تو عروسی ی دختره ب دوستم [مثه پسراست موهاشم پسرونه زده] شماره داده... گفته خوشحال میشم بزنگی. دوستمم نامردی نکرده فرداش اس داده بش و خلاصه با هم دوس شدن. بعد ی هفته ک تیغش زده دختره میگه بیا همو ببینیم... رفیقمم میره سر قرار. این قیافه دختره; اینم رفیقم; خلاصه حسابی کتک کاری میشه بیچاره دختره نه اعصاب داشته نه جنبه شوخی...

 

با دوستام واسه ماشین واساده بودیم دوتا دخترم ک فکر میکردن خیلی خوشگلن اونطرف تر بودن. چندتا ماشین واسه ما بوق زد ولی ما منتظر تاکسی بودیم... بعد میرفتن جلو اونا میموندن ولی میگفتن شما اول واسه اینا بوق زدین و سوار نمیشدن. ی ماشین رفت دور زد جلوشون وایساد دختره با هزار ناز در رو باز کرد ی پاشو گذاشت ولی سوار نشده بود ک راننده حرکت کرد و دختره پخش زمین شد.. خخخخخ... خلاصه ما اسفالتو گاز میزدیم بیچاره اب شد. دوستش ک غش کرده بود بیچاره ها انقد خجالت کشیدن ک دیگه باس واسه شادیه روحشون صلوات بفرستید...

 

دیروز اومدم برم داخل مغازه ی دفعه پام گیر کرد خواستم بیافتم ولی خدا رحم کرد.. پسره فروشنده متوجه گیر کردن پام ب در نشد ولی من خنده ام گرفت زدم زیر خنده.... خلاصه هی خندیدم هی خندیدم فروشنده همینطور مونده بود; نگام میکرد. خلاصه انقد خندیدم ک نتونستم حرف بزنم اومدم بیرون..... فکر کنم الان داره واسه سلامتیم دعا میکنه...

 




نوشته شدهپنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, توسط گلشن

بچه ها اگه شما بجای یکی ازین دو نفر بودین چیکار میکردید...

 

دوستم تعریف میکرد پسر عموش میره حموم. چون تو خونه تنها بوده... بدون اینکه لباس بپوشه

یا حوله بندازه میاد بیرون. تو حال که میرسه ی دفعه خواهرشو میبینه....

پسره هم بدو میپره تو اتاق. بعد چند لحظه خم میشه از سوراخ جای کلید نگاه کنه

ببینه خواهرش چیکار میکنه... که متوجه میشه خواهرش داره میدوئه سمت اتاق...

میترسه سریع درو قفل میکنه بعد بر میگرده میچسبه به در... ولی در کمال ناباوری

دوست خواهرشو میبینه که داره با تعجب نگاش میکنه....

حالا اگه ب جای یکیشون بودین چیکار میکردین.......




نوشته شدهشنبه 2 اسفند 1391برچسب:, توسط گلشن
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.